آرسام خانآرسام خان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
زندگی مشترکزندگی مشترک، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

love mami

عشقم ، نفسم ، عمرم

وای که چه خوشحالم ، تو رو دارم

ای جونم

 

 

2/12/92 happy birthsday

آرسام من.عشق مادر.زندگی من... عاشقانه دوستت دارم اارسام. زمینی شدنت مبارکککککک دوسال از بهترین روزها و لحظات زیبای با تو بود گذشت . امیدوارم روزهای زیبا و پر از آرامش در انتظارت باشه عزیز دلم.آرزوی بهترینها رو برات دارم.   ...
2 اسفند 1394

عکاس در خانه

تمام عکس های این پست و خاله زری ازت گرفته عزیزم عکس های 18 ماهگی قند عسلم خدا حافظ ات باشه عشقم تا پست بعدی میبوسمتتتتت ...
21 مرداد 1394

17 ماهگی و خاطراتش

تیرماه ماه خوبی بود هم مهمون داشتیم و هم رفتیم مهمونی.دومین سفر دریا هم برات تو همین ماه بود خیلی خوش گذشت.دایی علی و خاله ها و عزیز جون ... همه تقریبا بودن رفتیم محمود ااباد از اونجا هم همه با هم رفتیم تهران در یک شب خاطره انگیز و پر ترافیک جاده ی هراز. یه کمم از خودت بگم که پسر کوچولوی من دیگه خیلی شیطون شده و حسابی مامان باید مواظبت باشه چون یه کار هایی میکنی که نباید بکنی ... اشکال نداره اقتضای سن اته بزرگتر بشی عاقل تر میشی و دیگه این کار ها رو انجام نمیدی.مثلا اینکه گاز میگیری مخصوصا بچه ها رو اگر بیان یه چیزی که دستته ازت بگیرن سریع خم میشی و گاز میگری .الهی فدای اارنیکای عزیزم بشم که چند بار فقط اون و گاز گرفتی و اشک اش و...
16 مرداد 1394

مادرانه

عزیزترینم ،فرزندم من مادرت هستم... من با عشق،با اختیار،با آگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم. تا بدانم خالق چگونه مخلوقش را دوست میدارد و هدایت میکند و در برابر خواسته ای تمام نشدنی اش لبخند میزندو در آغوشش میگیرد. من یک مادرم و هیچکس مرا مجبور به مادر نکرد... من به اختیار مادر شدم تابدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی ،که گاه از خود گذشتگی نامیده می شود... تا بداانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد... من نه بهشت میخواهم نه آسمان و نه زمین... بهشت من،زمین من و زندگیم نفس های آرام کودکی توست که در آغوشم رویای پروانه آزروه...
16 مرداد 1394

روزی می رسد که...

هر وقت در هیاهوی زمانه ساعتی با کودکت خلوت کردی به خودت یاد آوری کن:این شادمانی که اکنون در دست توست مدت زیادی نخواهد ماند.این دستان نرم کوچکی که در دست تو آشیانه دارد در حالی که در آفتاب قدم میزنی،همیشه با تو نخواهد بود. همینگونه این پاهای کوچکی که در کنارت میدود و با صدای مشتاقی که بدون وقفه و با هیجان هزاران بار تو را صدا میزندتا ابد نیستند. این صورت قابل اعتماد که به طرف تو تعجب مبکند یا بازوان کوچکی که برگردن تو حلقه می شود و لبان نرمی که بروی گونه های تو فشار می آورد،دایمی نیستند. قلب خودت را برایشان ارزانی بدار. روزهایشان را از شادی پر کن. در خوشی و شادمانی معصومانه شان شریک باش که طفولیت دو روزی ب...
14 مرداد 1394

15 و16 ماهگی پسر طلا

سلام عشقم میدونم خیلی دیر شد.واقعا نمی رسیدم.پسرم ... بازم میگم نازم  خیلی دوستت داریم تو شیرینتر از هر چیزی که فکر میکردم هستی برای ما.عاشقتیم ... الان ده روزه از16 ماهگی ات گذشته من الان میگم 15 و 16 ماهگی ات مبارکککک   خیلی کار های نازی انجام میدی حسابی ما رو میخندونی و سرگرم میکنی... رقص که نگو ... کار همیشه اته...مخضوضا آهنگ نکون بده ی آرش... عاشقشی ... تازگی ها عمه و عمو و کفش که میگی دف هم به دایره لغاتت اضافه شده عزیزم..و کلی عمه ها و عمو بهنام ذوق میکنن ... عاشق بیرون رفتنی تا میگم ددر بدو بدو میری تو اتاق ات و کلا ه و کف...
4 تير 1394

چهارده ماهگی عزیزم

سلام مامانی خودم خوبی عشقم خیلی دوستت دارم الان چهارده ماه ات تمام شد و کلی حرف برای گفتن دارم .پسرم انقدر میرقصی که نگو و نپرس حالا بعدا خودت فیلم هاتو میبینی بشکن میزنی و رو زانوهات بشین پاشو میکنی ... تا آهنگ شاد شروع میشه شروع میکنی به دست زدن و رقصیدن و به ما نگاه میکنی تا برات دست بزنیم و کلی سر ذوق میای . چند تا کلمه رو میگی: آپو یعنی هاپو - بابا - آپه یعنی آب - به به فکر کنم خوردنی و می می خیلی شاد و خوش خنده و مهربونی . برای همه دوست داشتنی هستی.تا میگم ماما بوس دهنت و باز میکنی و میچسبونی به لپم . تا میگیم آرسام نانای که شزوع به دست زدن میکنی و میرقصی. من و بابایی الکی دستمونو رو صورتمون میزاریم و گریه میکن بعد...
5 ارديبهشت 1394

نوروز 94

سلام عزیزم الان که دارم برات پست میذارم ساعت 11:38 چهارم اردیبهشت و شما داری با آهنک هایده بشکن های ریز میای. عید 94 هم امد وما کلی خاطرات داشتیم با وجود پسر نازم .ما کل عید و سبزوار خونه عزیز جون بودیم همه بودن خاله ها و دایی ها.... کلی خوشگذرنی کردی و کلی عکس یادگاری گرفتیم ازت.البته چند روز اول و دو روز آخر مریض بودی ولی در کل خیلی آقا بودی روز اول به کم غریبگی میکردی ولی از فرداش باهمه جور شده بودی و بازی میکردی و میرقصیدی و همه رو سر شوق می اوردی و میخندوندی.تا میکفتن آرسام نانای کنه سریع دست میزدی و بشکن میومدی.تا هواسمون بهت نبود میرفتی داخل میز تلوزیون عزیز جون و سعی میکردی داخل اون بایستی و سرت میخورد ...
5 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به love mami می باشد