17 ماهگی و خاطراتش
تیرماه ماه خوبی بود هم مهمون داشتیم و هم رفتیم مهمونی.دومین سفر دریا هم برات تو همین ماه بود خیلی خوش گذشت.دایی علی و خاله ها و عزیز جون ... همه تقریبا بودن رفتیم محمود ااباد از اونجا هم همه با هم رفتیم تهران در یک شب خاطره انگیز و پر ترافیک جاده ی هراز.
یه کمم از خودت بگم که پسر کوچولوی من دیگه خیلی شیطون شده و حسابی مامان باید مواظبت باشه چون یه کار هایی میکنی که نباید بکنی ... اشکال نداره اقتضای سن اته بزرگتر بشی عاقل تر میشی و دیگه این کار ها رو انجام نمیدی.مثلا اینکه گاز میگیری مخصوصا بچه ها رو اگر بیان یه چیزی که دستته ازت بگیرن سریع خم میشی و گاز میگری .الهی فدای اارنیکای عزیزم بشم که چند بار فقط اون و گاز گرفتی و اشک اش و در اوردی اما بازم دوستت داشت و باهات بازی میکرد. یکسره میری روی تراس و اگر چیزی دستت باشه میندازی پایین و بعد اش هم خم میشی و نگاه میکنی و کلی ذوق میکنی.
خوراک ات خیلی خوبه پسرم وزن ات 12/5 کیلو و قدت 86 سانتی متره.
عاشق آب و آب بازی هستی ولی نمی دونم چرا بردیمت استخر و دریا میترسیدی بری تو آب
عاشق توپ و فوتبال و... هستی خیلی حرفه ایی توپ و پاس میدی. یعنی عاشقتم .
دایره لغاتت زیاد نیست به مامان میگی آیییی به بابا میگی آببییی به عمو میگی عمو به عمه هم میگی عمه به خوردنی میگی امممه بهآب بازی میگی آپی یا آبه با فتحه .به آب خوردن میگی آبه با کسره.همه حیوانات و دوست داری و همه رو میگی هاپو یا هاپی.دست دست دست میگم دست میزنی .زبون زبون بگم زیونتو در میاری . نانای بگم میرقصی .وقتی دلت آهنگ بخاد کنترل و میاری و اشاره به تلوزیون میکنی.میخای بری بیرون سریع بدو بدو میری تو اتاقت تا لباس بپوشی و میگی که با فتحه بعنی کفش .متوجه شدم بسیار هم علاقه مند به دوچرخه شدی همین روزاست که واست دوچرخه بخریم.
اینجا هم که تا وارد استخر شدی شروع کردی به گریه کردن و اینکه اصلا از من جدا نشدی ...با اینکه عاشق آب بازی هستی نمی دونم چرا از استخر استقبال نکردی
بازی بازی
گردش در جنگل
پسر مامان ...
دوستت دارمممم