مادرانه
عزیزترینم ،فرزندم من مادرت هستم...
من با عشق،با اختیار،با آگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم.
تا بدانم خالق چگونه مخلوقش را دوست میدارد و هدایت میکند و در برابر خواسته ای تمام نشدنی اش لبخند میزندو در آغوشش میگیرد.
من یک مادرم و هیچکس مرا مجبور به مادر نکرد...
من به اختیار مادر شدم تابدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی ،که گاه از خود گذشتگی نامیده می شود...
تا بداانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد...
من نه بهشت میخواهم نه آسمان و نه زمین...
بهشت من،زمین من و زندگیم نفس های آرام کودکی توست که در آغوشم رویای پروانه آزروهایت را میبینی...
من مادر ؛همان که خالق ام ذره ایی از عظمتش را به من بخشید تا تجربه کنم حس بزرگی و لا متناهی شدنش را.
من هیچ نمیخواهم هیچ... هیچ روزی به من تعلق ندارد همه روز ها و ساعت ها و ثانیه های من تویی و من دست کودکیت را میگیرمتا به فردای انسانیت برسانم که این رسالت من است بر تو و هیچ متنی از من بر تو وارد نیست که من با اختیار به عشق ، تو را به این دنیای پر آشوب خوانده ام