آرسام خانآرسام خان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
زندگی مشترکزندگی مشترک، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه سن داره

love mami

خاطرات هشت و نه ماهگی قند عسل

سلام شیرینم میدونم دارم دیر می نویسم و شاید هم یکسری خاطرات و فراموش کرده باشم اما مینویسم. از وقتی اومدیم خونه جدید ، تو هم کار های جدید انجام میدی. دقیقا 31/6/93 بود که اولین مرواریدت در اومد و الان سه تا مروارید خیلی خوشگل تو دهنت داری عزیزم. دوتا پایین و یکی سمت چپ بالا اولین کلمه ایی که به زیان اوردی  به به بود تقریبا اوایل 8 ماهگی من فکر میکنم میگی بابا . اما شاید میگی غذا(به به) .شاید هم بعی بعی میگه به به رو میگی چون برات زیاد میخونم. عاشق دو تا شاخه گلی هستی که رو ی میز تلوزیون میزارم تا سوار رورئک میشی با سرعت میری و دستت میگری و برای خودت میچرخی بدون اینکه گل و بندازی. تا اینکه لباس پهن میکنم روی شوفاژ  سریع میری ...
14 آذر 1393

هشتمین ماهگرد آرسامی ، نانازی

سلام عشقم پسرم  هشتمین ماه تولدت مبارککککککککککککککککککککککککک به خاطر جابجایی خونه خاطرات و عکس ها تو دیرتر گذاشتم.از اول مهر مامانی داره میره سر کار و پسر نازشو تنها میزاره.من و ببخش ولی مجبورم.خیلی دلم میگیره وقتی ساعت 7صبح لباس تنت میکنم و میبرمت  بیرون .مخصوصا اگر هوا سرد باشه.اول می خواستم مهد کودک بزارمت اما چیز های مثبت نشنیدم برای همین ترسیدم . سمانه جون تقبل کرد شما رو نگه داره .ازش ممنونم که مواظب پسر من هست اونم به خوبی یه مادر واقعی . بعضی هفته ها مامان فاطی میاد پبشت .اگه توی یه شهر با مامان جون زندگی میکردیم خیالم راحت بود. گاهی هم عمه سپیده و عمو یاسر میان و چند روز مواظبتن.از ...
13 آذر 1393

معذرت می خوام مامانی

سلام به دردونه خودم ،انقدر خاطره و عکس تو این دو ماهه دارم که نگو و نپرس.به خاطر جابجایی خونه هنوز اینترنت خونه وصل نشده برای همین دسترسی به وبلاگ سخت شده .بهت قول میدم توی این هفته همه چیز و برات بنویسم عزیز دلم. فقط این و بدون مامان وبابا عاشقانه تو رو دوست دارن ...
2 آذر 1393

اولین دندون

ا نار دونه دونه،پسری دارم یه دونه                   خوشگل و مهربون انار دونه دونه ، چند وقتیه که بچم                    گرفتر دندونه     انار دونه دونه ، توی دهان بچم                        یه گل زده جوونه  گل نگو ، مروارید                          &nb...
5 مهر 1393

ماهگرد هفتم پسری

                                                                                                ماهگیت مبارک عزیزکم سلام عشقم خیلی چیز ها هست که باید برات بتویسم اما نمی دونم وقتش و دارم یا نه . من و ببخش مامانی خیلی سرم شلوغه .تا آخر ماه هم همینطور.انشاا.. از ماه آینده دوباره اکتیو میشم قول میدم خیلی دوستت دار...
4 مهر 1393

ششمین ماهگرد نفسم

آرسام ماهم ای تماشایی ترین مخلوق زمین،آسمانی می شوم وقتی نگاهت می کنم   عشقم نیم ساله شدنت مبارککککک چه لطیف است حس آغازی دوباره و چه زیباست رسیدن  دوباره به روز زیبای آغاز تنفس     و چه اندازه عجیب است روز ابتدای با تو بودن ، و چه اندازه شیرین است امروز.........روز میلاد....روز تو....... روزی که تو آغاز شدی . ششمین ماهگردت مبارکککککک عشقم،زندگیم،نفسم   ...
9 شهريور 1393

تولد تا نیم سالگی

برای نفسسسسسسسسسسسسسم از پا قدم خوب تو بود که ، هر چی از خدا خواستم بهم داد آرامشم و بدست اوردم،بی حوصلگی از سرم افتاد؛ از پا قدم خوب بود که حس عاشقی اومد سراغم ،غصه با دلم غریبگی کرد،احساس تو شد عمر دوباره ام.خوشبختی اومد تو روزگارم. تا زمانی که تو مهربونی ؛تا زمانی که من تو رو دارم هیچی حتی مرگ هم نمی تونه دو کنه ما رو یک لحظه از هم. تو مثل یک نفس برام مهمی،تو قد چشام برام عزیزی، تو فرشته ایی از آسمونی،تو معنی خوب همه چیزی   تو کلا همه چیزی برای ما عشقم پسرک من واقعا زندگی ماما و بابا با وجود گرم تو هر روز شیرین و شیرینتر میشه ...
2 شهريور 1393

دیدن عزیز جون

سلام مامانی خودم این دومین باری است که میریم شهرستان پبش عزیز جون .آخه راهش یه کم دوره برا همین دیر یه دیر میریم.عزیز جون هم قول گرفته بود که ده روز پیشش بمونیم تا حسابی درکنار نوه گلش لذت ببره.ماه هم زیر قولمون نردیم و موندیم.حسابی گشت و گذار کردیم خونه دایی جون ها و خاله جون ها چرخیدیدم و حسابی دل بابا بهروز برات تنگ شده یود.هر روز زنگ مبزد می پرسید کی بر میگردبن هر چند دل ما هم برای بابایی تنگ شده یود.روزانه کلی پشت تل باهات حرف مبزد و شعر مخصوص آرسام و بابا رو برات می خوند. این هم چند عکس از آرسامی توی حیاط عزیز جون که مثل یه باغ می مونه... ابنم آرسام ماهم توی سبد قدیمی عزیز جون پسر گلم تو ...
31 مرداد 1393

مسافرت تابستانه کوچولوی ما

سلام به پسرک خودم بلاخره قسمت شد بعد از دو هفته خاطرات و عکس های سفر ت تو بذارم. عزیز دلم ... اول سفر دو روزه یمان به دریا رو برات می نویسم.خونواده خاله زهرا(آرنیکا جونم) و خونواده خاله صفا(مهیار جونم) برای دید و بازدید خونه ما اومده بودند و همگی تصمیم گرفتیم دو روز بریم دریا. تصمیم دریای بابلسر بود اما وقتی رسیدیم ساری گفتند دریای فرح آباد ساری هم قشنگه.پس برای رسیدن به دریا راه رو کوتاه تر کردیم و رفتیم فرح آیاد.تقریبا غروب شده بود که رسیدیم و مستقیم ماشین ها رو پارک کردیم و رفتیم سراغ ساحل .شما هم تازه از خواب بیدار شده یودی و کوک کوک بودی. پس حصیر پهن کردیم و لباس مناسب پوشیدیم و همگی ر...
31 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به love mami می باشد