دیدن عزیز جون
سلام مامانی خودم
این دومین باری است که میریم شهرستان پبش عزیز جون .آخه راهش یه کم دوره برا همین دیر یه دیر میریم.عزیز جون هم قول گرفته بود که ده روز پیشش بمونیم تا حسابی درکنار نوه گلش لذت ببره.ماه هم زیر قولمون نردیم و موندیم.حسابی گشت و گذار کردیم خونه دایی جون ها و خاله جون ها چرخیدیدم و حسابی دل بابا بهروز برات تنگ شده یود.هر روز زنگ مبزد می پرسید کی بر میگردبن هر چند دل ما هم برای بابایی تنگ شده یود.روزانه کلی پشت تل باهات حرف مبزد و شعر مخصوص آرسام و بابا رو برات می خوند.
این هم چند عکس از آرسامی توی حیاط عزیز جون که مثل یه باغ می مونه...
ابنم آرسام ماهم توی سبد قدیمی عزیز جون
پسر گلم تو ابن چند روز یه کم مریض شده بود شب هم تب داشت اما صبح که بیدار شدیم دندان نیش پسرم زیر پوست زده بود بیرون
و اما در باغ که جای تفریحی بود
موقع شام خوردن هم آقا بودی و اصلا اذیت نکردی فقط چون غذل رو دبر اوردنت تو صتدلی حوصلت سر رفت.
چند تا یی دیگه عکس
تا پست بعدی