خاطرات هشت و نه ماهگی قند عسل
سلام شیرینم
میدونم دارم دیر می نویسم و شاید هم یکسری خاطرات و فراموش کرده باشم اما مینویسم.از وقتی اومدیم خونه جدید ، تو هم کار های جدید انجام میدی. دقیقا 31/6/93 بود که اولین مرواریدت در اومد و الان سه تا مروارید خیلی خوشگل تو دهنت داری عزیزم. دوتا پایین و یکی سمت چپ بالا اولین کلمه ایی که به زیان اوردی به به بود تقریبا اوایل 8 ماهگی من فکر میکنم میگی بابا . اما شاید میگی غذا(به به) .شاید هم بعی بعی میگه به به رو میگی چون برات زیاد میخونم.عاشق دو تا شاخه گلی هستی که رو ی میز تلوزیون میزارم تا سوار رورئک میشی با سرعت میری و دستت میگری و برای خودت میچرخی بدون اینکه گل و بندازی.تا اینکه لباس پهن میکنم روی شوفاژ سریع میری و همه رو میکشی میندازی و یه دونه اش رو هم با خودت میکشی و میبری تا اینکه می افته زیر چرخ های رورئک گیر میکنی بعد غر میزنیاصلا از کفش پوشیدن خوشت نمیاد تا میخام کفش پاهات کنم پاهاتو گلوله میکنی و تو کفش جا نمیشه پس مامان و منصرف میکنیچهار دست و پا که نمیری .همه میگن دیگه نمیره یک دفعه راه می افته. نمی دونم والافکر کنم ار تنبلی البته که چهار دست و پا نمیری. چون برای گرفتن اسباب بازی ات 180 درجه می چرخی و تا پایین هم خم میکنی تا بگیریش اما به خودت زحمت چهار دست و پا رفتن و نمیدی.اما. ...........اما از اول نه ماهگی از همه چیز میگری و میخای بلند شی اما یه کم میترسی که نکنه بی افتی .دارم سعی میکنم اعتماد به نفس بگیری و خود کار آمد بشی به مبل و میز و ... تکیه ات میدم بد برات دست و هورا میکشم و تو خیلی ذوق میکنی و دستت و سمت جلو میدی که بیای و قدم دوم خودت و توی بغل من پرت میکنی
دیگه اینکه نسیت به پوشک های ایرانی حساسیت داری گاهی پوشک ات تموم که میشه پوشک معمولی میگیریم تا تهیه کنیم برات تو همون چند روز تموم کناره های پاهات تاول مبزنن
تو ماشین خیلی آرومی اگه خوابت بیاد میخابی ورگرنه فقط دور و بر و نگاه میکنی و اطرافیان و با گفتن هه ههههههه صدا میکنی
اتاق تو خیلی دوست داری تا میریم توی اتاق سریع سراغ وسایلت میری و اونارو میکشی تا بیان نو دستت
روی مبل میشینی و تا میگم آرسام یک .دو . سههههههههههههه میخندی و میپری تو بغل مامان و اشاره میکنی دوبارههههههههههه
دو این ماه دوبار سرما خورده شدی و سه شب تب داشتی خانم دکتر گفت احتمالا به خاطر اینه که صبح ها میبرمت پبش خاله سمانه .چون هوا سرد شده .چون مامان باید بره سر کار عزیزم
به خاله سمانه و مهسا خیلی عادت کردی و دوسشون داری پیششون احساس خوبی داری عزیزم.
از همه بیشتر فکر کنم عمه سپیده رو دوست داری چون بغلش میخابی ، دارو میخوری ، بازی میکنی، و حتی غذا میخوری .اونم که عاشق تو اء. بعد فکر کنم بابا جعفر خیلی دوس داری با اینکه هر دو هفته میبینیش سریع میری تو بغلش دیگه ول کنش نیستی و هرکی یو ببینی شبیه بابا جعفره اشاره میکنی که بری تو بغلش .یه شب که داشتیم از مهمانی میومدیم آقای راننده شبیه بابا بود هی دستت و میبردی سمتش یعنی بغلم کن اون آقا کلی باهات حرف زد و نازت کرد.یه روز هم باجناق دایی رضا اومده بود خونمون چون مثل بابا جعفر سبیل داشت و کت پوشیده بود فکر میکردی بابا است اصرار داشتی بری بغلش حتی موقع شام رفتی بغل اش ایشون به شما غذا داد
عاشق میوه هستی .موز-خرمالو .نارنگی رو کامل میخوری.غذا پلو با مرغ و سوپ تازه رو هم خیلی خوب میخوری .
الهی فدات بشم که درازت میکنم دارو و مولتی ویتامین بخوری مثل آب راحت و بدون گریه میخوری.
پدر کنترل ها رو که در اوردی دیگه بابا بهروز از دستت شاکیه
اینم عکس های یادگاری این دو ماه
اینم دوستت نوژا که توی یه ماه با هم به دنیا اومدین وقتی نوژا پیشته فقط نگاش میکنی اونم برای خودش شیطونی میکنه و هی به تو نگاه میکنه.
دیگه چیری فعلا به ذهنم نمیرسه .فقط اینکه مثل همیشه من و بابا بهروز دوستت داریم خیلی ام زیاد