آرسام خانآرسام خان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
زندگی مشترکزندگی مشترک، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

love mami

جشن تولد یکسالگی دردونه ما

پسر ماهم آرسام تولدت هزاران بار مبارک.قشنگترین روز زندگی من هم همین می تونست باشه که تو رو داشته باشم پس من هم هزاران بار از خدا بابت وجود نازنین تو تشکر میکنم .سام عزیزم بهترین ها رو برایت آرزو میکنیم و امیدوارم خوشبختی  رو در لحظه به لحظه زندگی ات احساس کنی.خوشبختی من یعنی بهترین ها برای تو .مامان و بابا خیلی دوستت دارند و از زندگی با حضور تو لذت میبرند پس هیچوقت از ما دور نشو. 93/12/1   نمونه کارت دعوت نمونه گیفت باکس ، برگه یادگاری عکس هایی از تزیینات   ر...
14 اسفند 1393

شمارش معکوس

آرسام نازم فقط ده روز دیگه به سالروز تولد شیرین ترین میوه زندگی ما مونده .واقعا لحظه تولد تو برای ماما سارا و بابا بهروز قشنگترین روز ،قشنگترین ساعت و قشنگترین ثانیه زندگی بود.به شدت دی پی تدارکات جشن تولدت هستم. تم تولدت رو آلمو انتخاب کردم خیلی با مزه اس.امیدوارم خوشت بیاد.میخام جشتن تولد1 سالگی ات برای همیشه ماندگار بمونه.مامان داره سعی خودشو میکنه. سام عزیزم وجود تو ، توی  زندگی ما بهترین اتفاق بود .از خدا هزاران بار برای این وجود نازنین شاکرم و امیدوارم عمری با عزت و موفقیت خدا به تو اهدا کنه. سلامتی و موفقیت تو توی زتدگی در حال حاضر بزرگترین آرزوی ماست.   ...
22 بهمن 1393

11 ماهگی ات مبارکککککککککککککک

سلام مامانی فقط می خوام بگم دوستت دارم و خیلی خوسحالم که تو رو دارم .11 ماهگی ات مبارک مرد کو چولوی مامان. داریم به زیباترین  روز دنیا (تولدت) نزدیک میشیم. میخام به تولد رویایی و به یاد ماندنی مثل لحظه تولدت داشته باشیم. ...
10 بهمن 1393

دهمین ماهگرد شازده کوچولو

سلام به شاهزاده ی مامان .امروز میخام عکس و خاطرات ده ماهگی ات رو برات بزارم .اول از همه این و بگم که دهمین ماهگردت همراه شده بود با تولد 34 سالگی بابا بهروز و اولین یلدای پسرم . از طرف خودم و آرسامی از همین جا تولد بابا بهروز دوست داشتنی رو بهش تبریک میگیم و میبوسیمش و بهش میگیم بابای خوبم و همسر عزیزم تولدت هزاران بار مبارک انشاا... سایه ات همیشه بالای سر ما باشه و اینکه ما عاشقانه دوستت داریم. باسهشاهزاده ی من در حال حاضر روی تخت مامان خوابیدی.حالاها خیلی وروجک شدی .چهار تا دندون داری دوتا بالا و دو تا پایین .سینه خیز میری و میخای همه چیز و بگیری.از همه چیز میگیری و بلند میشی و سعی میکنی با کمک اونا راه بری...
10 دی 1393

چهارمین مروارید

ناز منی خیلی اذیت شدی یک هفته به شدت مریض بودی سه شبانه روز تب داشتی بعد دیدم سفیدی مرواریدت زیر پوست نمایان شده و 22/9/93 تاولش ترکید و دندون نازت نمایان شد و تیک تیک با آب خوردن صدا میده . عزیزم 24/9/93 ساعت 4 بعد از ظهر تو روروئک دور میزدی که گیر کردی به فرش و پرت شدی روی زمین .الهی مامان دورت بگرده که دندونت گیر کرده  بود و لبت خون می اومد بابایی خیلی بی تابی کرد و ناراحت شد بفلت کردم و لبت و با پنبه پاک کردم . تو بغلم خوابیدی ولی مامانی خیلی برات گریه کرد . من و ببخش که گاهی مجبورم بزارمت توی روروئک تا فرداش بابایی بوست میکرد و اذیت دلجویی میکرد. ساعت 5:30 هم نوبت داشتی برای چکاپ گوش .رفتم پیش خانم دکتر پرستو بی آ...
25 آذر 1393

سینه خیز رفتن به طور رسمی

سلام کپل مامان این مطلب تو اداره دارم برات میزارم برای همین خلاصه میگم عشقم مورخه 93/9/23 پسر عزیزم سینه خیز رفت یعنی خیلی دیر رفتی مامان نه ماه و نیم بودی ولی بازم دوست دارم و خیلی خوشحالم .تازه انقد خنده دار و جالب میری که مامان و بابا فقط نگا میکنن و ذوق می کنند ...
25 آذر 1393

خاطرات هشت و نه ماهگی قند عسل

سلام شیرینم میدونم دارم دیر می نویسم و شاید هم یکسری خاطرات و فراموش کرده باشم اما مینویسم. از وقتی اومدیم خونه جدید ، تو هم کار های جدید انجام میدی. دقیقا 31/6/93 بود که اولین مرواریدت در اومد و الان سه تا مروارید خیلی خوشگل تو دهنت داری عزیزم. دوتا پایین و یکی سمت چپ بالا اولین کلمه ایی که به زیان اوردی  به به بود تقریبا اوایل 8 ماهگی من فکر میکنم میگی بابا . اما شاید میگی غذا(به به) .شاید هم بعی بعی میگه به به رو میگی چون برات زیاد میخونم. عاشق دو تا شاخه گلی هستی که رو ی میز تلوزیون میزارم تا سوار رورئک میشی با سرعت میری و دستت میگری و برای خودت میچرخی بدون اینکه گل و بندازی. تا اینکه لباس پهن میکنم روی شوفاژ  سریع میری ...
14 آذر 1393

هشتمین ماهگرد آرسامی ، نانازی

سلام عشقم پسرم  هشتمین ماه تولدت مبارککککککککککککککککککککککککک به خاطر جابجایی خونه خاطرات و عکس ها تو دیرتر گذاشتم.از اول مهر مامانی داره میره سر کار و پسر نازشو تنها میزاره.من و ببخش ولی مجبورم.خیلی دلم میگیره وقتی ساعت 7صبح لباس تنت میکنم و میبرمت  بیرون .مخصوصا اگر هوا سرد باشه.اول می خواستم مهد کودک بزارمت اما چیز های مثبت نشنیدم برای همین ترسیدم . سمانه جون تقبل کرد شما رو نگه داره .ازش ممنونم که مواظب پسر من هست اونم به خوبی یه مادر واقعی . بعضی هفته ها مامان فاطی میاد پبشت .اگه توی یه شهر با مامان جون زندگی میکردیم خیالم راحت بود. گاهی هم عمه سپیده و عمو یاسر میان و چند روز مواظبتن.از ...
13 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به love mami می باشد