درباره ی دوازده و سیزده ماهگی عشقم
مرد کوچک من سلام
توی این دوماه نفس من چند بار مریض شدی و ما دکتر بردیمت و شما دارو میخوردی تا یه کم روبراه میشدی دوباره تب و سرفه میومد سراغت. از شب تولد مریض شدی نا الان که دارم برات دلنوشته میزارم .انقدر سرفه میکنی که اشک مامان برات در میاددارو هاتو سر وقت میدم نمی دونم چرا این انفولوانزا دست از سرت برنمیداره.پس فردا میریم مسافرت پیش عزیز جون امیدوارم نا اونموقع خوب خوب بشی نازم.همه منتظرتن.دلشون برات تنگ شده
عشق مامان در تاریخ 93/12/19اولین یا به نتهایی ایشتادی و سه قدم به سمت مامانی برداشتی. خیلی ذوق زده شدم مکر کردم دیگه تکرار نکنی اما هی بلندت میکزدم میخندیدی و می ایستادی و دوباره به سمت من میومدی .الهی من دورت بگردم ایشاا... قدم هات توی زتدگی محگم و استوار باشه
این هم چند تا عکس از این دو ماه
اینجا که وسط مبل گیر کردی و شکایت میکنی
چتد تا عکس از تولد نوژا جون
و این هم یک عکس از چهار ماهگی ات که حیفم اومد نزارم
نوروز 1394 رو تبریک میگم بهت ایشااله سال نکویی داشته باشی پسرم